ادبیات و فرهنگ
عصرگاهان عازم بوشهر شدم . با همسرم . منزل الله کرم باقری رفتیم و با خواهرم ملکی دیدار کردیم . دانشگاه خلیج فارس ، مقصد بعدی ما بود که رفتیم . بهمنی . بزرگداشت زنده یاد استاد مسلم شعر های گویشی جنوب ، ایرج شمسی زاده . در روز بوشهر . بسیاری از شاعران و دوستداران شعر محلی هم آمده بودند . علی اسپرغم و حسین قشقایی پیش از من رسیده بودند . جمشید گودرزی و ....شبی زیبا رقم خورد خاصه این که استاد فرج الله کمالی شعر تازه ای خواند اما روح نا آرام و سیر ناشدنی من همچنان در جستجوی شعر بود و همین بود که مرا به سوی جم کشاند . نزدیک به غروب 24 اسفند با محمد جعفر ایاره عازم شدیم . محمد رضا ملکی و یکی از دوستان بختیاری او که شاعر بود نیز آمده بودند . شبی برای روز جم و شعر خوانی استاد ایرج زبر دست . استاد را پیش تر در جلسه ای کنار آرامگاه استاد آتشی دیده بودم در بندر بوشهر . صحبت های شیرین و شعرهای زیبایش را که شنیدیم ، برخاستیم . نزدش رفتیم و یک جلد « از رنگ باستانی چشمانت » به او دادم . در صفحه ی اول کتاب ، این رباعی را برایش نوشته بودم :
بی باده و جام ، آنقدر مست شدم کز نیست برون آمدم و هست شدم
جامی ز رباعیات خیام زدم دلبسته ی ایرج زبر دست شدم
رویش را بوسیده ، عازم برکه چوپان شدیم تا شب بعد به سالن کوچک اما پر از مهر کنگان بروم و اجرای نمایشنامه ی « پیر بوا » نوشته ی استاد حسن مختار زاده را ببینم با بازی خوب بازیگران کنگانی و چند جای آن ، اشکم در آید . اما این سیاحت شیرین که با شعر خوانی برای استاد شمسی زاده آغازه شده بود ، می بایست با نام او خاتمه بیابد . چنین بود که جمعه 28 اسفند ، عصر بر مزار ایرج گرد آمدیم . شعر شنیدیم و سخنرانی و ... شب نیز جلسه ای باشکوه و شب شعر« غاچ برنجوکی » به یاد استاد شمسی زاده . از دشتستان ، من و استاد فرج الله کمالی بودیم . من جدیدترین شعرم که به یاد ایرج نوشته بودم را خواندم . شعری محلی . قبل از آن منزل دکتر حسین جلال پور بودیم و پس از آن نیز در خدمت او تا به رستورانی برویم و بعد از نیمه شب ، در هوایی خوش ، من و غزل و همسرم عازم برازجان بشویم .